نفس زندگیمون

بهترين روز زندگيم

1394/12/2 11:31
نویسنده : مطهره
42 بازدید
اشتراک گذاری

به جرات ميتونم بگم 24 بهمن 1394 بهترين روز زندگيم بود روزي 4 سال منتظرش بودم امروز صبح زودتر محسن از خواب بيدار شدم و با عجله رفتم آزمايشگاه دل توي دلم نبود شب قبلش تا صبح خواب نرفتم فقط خدا قسم ميدادم كه نااميدم نكنه بعد رفتم سركار اصلا حالم خوب نبود همش توي فكر بودم خدا چي ميشه زنگ محسن زدم گفتم بيا من طاقت رفتن براي جواب آزمايش را ندارم ساعت 11 ظهر اومد دنبالم و رفتيم آزمايشگاه بيمارستان مادر من ژياده نشدم و توي ماشين فقط گريه ميكرد حس و حال عجيبي بود كه قابل وصف نيست وقتي محسن با چشايي اشكي اومد توي ماشين و فت قربونت برم مثبته ديگه حاليم نبود صدايي گريم بيشتر شد اصلا باورم نميشد فقط خدا را شكر ميكردم كه روز تولد خانم حضرت زينب دلم را شاد كردن خدايا بازم شكرت

محسن اول به ماماني زنگ زد كه خونه نه نه خانم بود بعد هم به حاجي خانم

وقتي جواب را گرفتم بتام 1180 بود به دكتر نشان دادم و اونم قرص برام نوشت هر كه بهم زنگ ميزد فقط گريه ميكردم خلاصه رفتيم شيريني فروشي عسل شيريني گرفتيم و رفتيم خونه نه نه خانم مامانم كه ديدم توي بغلش كلي گريه كردم همينجور نه نه خانم رو يه يك ساعتي نشستيم و اومديم خونه ماماني ، باباحسين ظهر اومدن كباب گرفته بودن و خيلي خوشحال بودن و فقط بهم ميگفتن مواظب خودت باش

روز دوشنبه هم آزمايشم تكرار كردم و بتام 1939 بود خدايا بازم شكرت بلاخره بتاي مثبت را ديدم ممنونم ازت

جوجو مامان به زندگيم خوش اومدي هنوز نيومدي نميدوني چقدر همه هواتو دارن مخصوصا بابا محسنت هيچ برام كم نميذاره محكم بچسب به ماماني عشقم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)