نفس زندگیمون

بهترين روز زندگيم

به جرات ميتونم بگم 24 بهمن 1394 بهترين روز زندگيم بود روزي 4 سال منتظرش بودم امروز صبح زودتر محسن از خواب بيدار شدم و با عجله رفتم آزمايشگاه دل توي دلم نبود شب قبلش تا صبح خواب نرفتم فقط خدا قسم ميدادم كه نااميدم نكنه بعد رفتم سركار اصلا حالم خوب نبود همش توي فكر بودم خدا چي ميشه زنگ محسن زدم گفتم بيا من طاقت رفتن براي جواب آزمايش را ندارم ساعت 11 ظهر اومد دنبالم و رفتيم آزمايشگاه بيمارستان مادر من ژياده نشدم و توي ماشين فقط گريه ميكرد حس و حال عجيبي بود كه قابل وصف نيست وقتي محسن با چشايي اشكي اومد توي ماشين و فت قربونت برم مثبته ديگه حاليم نبود صدايي گريم بيشتر شد اصلا باورم نميشد فقط خدا را شكر ميكردم كه روز تولد خانم حضرت زينب دلم را شاد...
2 اسفند 1394

يه روز خاص

سلام عزيز دلم واي دارم ميميرم از نگراني خدايا چيكار كنم خسته ام خيلي نميدونم امروز خوشحال باشم يا ناراحت براي اولين بار امروز يه خبر خاص شنيدم امروز رفتم آزمايش خون دادم بتا خونم از هفته گذشته 4 برابر شده بود موندم هستي توي دلم يا نه خدايا خودت كمكم كن
20 اسفند 1392

سفر كربلا

سلام ماماني عزيزم امروز ساعت 4 بعدازظهر با بابايي قراره بريم كربلا عزيزم باور نميشه چطور يهويي داريم ميريم پابوس آقا قراره برم پيش تو را از اونا بگيرم ماماني خدا كنه آقا دست پر منو برگردونه ايشالله بحق اين ماه عزيزو بحق علي اصغر امام حسين حاجت همه برآورده شه
20 آبان 1392

لحظه های سخت انتظار

سلام نفسم نمیدونم چرا ولی نخواستم بیام دیگه وبلاگتو آپ کنم نمیخوام توی این وبلاگت همش از نا امیدی انتظار کشدین واسه اومدنت بنویسم دلم میخواد از خودت از بزرگ شدن بنویسم عزیزم  ولی این دفعه با کلی امید اومدم مطمئنم یه جوریایی میایی آخه امسال  با بابایی رفتیم مشهد پابوس امام رضا خیلی مصادف ها اونجا بودیم که به فال نیک میگیریم یکی سالگرد ازدواجمون و اون یکی روز تولد امام حسن مجتبی آقا جان رو قسم دادم که اونروز ازشون عیدی بگیریم ایشالله حاجت روا بشیم. بابا محسنت هم گفت اگه امسال بیایی پیشمون سال دیگه همین موقع 3 تایی بریم پابوس آقا جان مامانی بیا پیشمون خیلی سخته این لحظه های انتظار  
7 مرداد 1392

هنوز منتظرتم

  سلام جگر طلای مامان امروز خیلی دلم گرفته آخه چرا نمیایی پیشمون عزیز دلم   الان ایام محرمه عبدالله الحسین من و بابایی هر شب مریم میبد واسه عزاداری دیشب که شب 6 ماه محرم بود مصادف بود با شب علی اصغر امام حسین دیشب خیلی حالم بد شد امام حسین و به علی اصغرش قسم دادم که سال دیگه پیش ما بشی و منم علی اصغرت کنم و بدمت دست بابایی عزیز دلم زودی از پیش خدا بیا کنارمون تا زندگی جدیدی آغاز کنیم. الانه از نگاه های بابا محسنت و کارش میفهم که اونم خیلی منتظرته یا امام حسین بحق علی اصغرت هرکی نی نی میخواد دامنشو سبز کن. (الهی آمین) ...
2 آذر 1391

اولین یاداشت واسه نی نی جونم

    عزیز دلم سلام     از امروز می خواهم برایت بنویسم تا بدانی برای بدست آوردن تو من و بابای چه کوههایی را فرهادوار تیشه زدیم.   میدونی نانازم الان درست یه 3 سالی میشه که منتظرتیم. دیگه طاقتم تموم شده هر ماه به امیدی که این دفعه میایی را سپری میکنم دیروز یه خواب عجیبی دیدم شبش خواب دیدم 5 تا بچه ناناز کنارم خوابیدن رو تخت یکی از یکی نانازتر بعداز ظهرشم خواب دیدم یه پسر شیطون توی بغلمه که درست شکل بابایت بود وقتی بیدار شودم به بابا محسنت گفتم گفت الهی قربونش برم که شکل منه خلاصه مامان زودی از پیش خدا بیا کنارمون من و بابایی بی صبرانه منتظرتیم   ...
10 آبان 1391
1